تنها راه نرفته



پدر و مادر ریشه و اصل وجودی هر انسانی هستند. در بین اعضای خانواده هیچ کس از پدر و مادر به انسان نزدیک تر نیست. هیچ کس هم مهربان تر نیست. بنابراین احترام و خدمت به آن ها دارای ارزش و اهمیت فوق العاده ای در نزد خداست. پس به خاطر همین ارزشمند بودن و جایگاه ویژه آن ها در نزد خدا یک رابطه دوستانه و  صمیمی نسبت به آن ها باید داشته باشیم.  فرزندان برای ایجاد رابطه ای پاک و دوستانه با والدین باید نکاتی را مد نظر داشته باشند از آن جمله:

1-ارتباط صحیح با والدین

ارتباط صحیح با پدر و مادر از چنان اهمیتی برخوردار است که سلامت روح و روان فرزند را به دنبال دارد. همچنین برای فرزندان محیطی را فراهم می آورد تا مهارت های ارتباطی را بیاموزند و نحوه برخورد با چالش های مختلف را در زندگی یاد بگیرند.

2-چگونگی ارتباط صحیح

بعضی رفتارها و نکات به ظاهر کوچک از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است که رعایت آن می تواند خشنودی پدر و مادر و فرزندان را به دنبال داشته باشد. بعضی از آن موارد به شرح زیر است:

 الف) وقت شناس بودن

هرگاه برای فرزندان مشکلی به وجود آمد در ابتدا باید جوانب کار را بسنجند. زمان مناسب گفت وگو با پدر و مادر را در نظر بگیرند تا با واکنش منفی آن ها روبه رو نگردند.

مثلاً: بعضی وقت ها که پدر و مادر خسته هستند. یا تحت فشارهای کاری و خانوادگی هستند. آن زمان، وقت مناسبی برای طرح مشکلات نیست؛ بلکه باید زمانی را در نظر بگیرید که از نظر روانی آرامش داشته باشند.

 ب) ارتباط متقابل

هرگز نباید این توقع برای فرزندان باشد که فقط پدر و مادر وظایفی در قبال فرزندان خود دارند و باید به آن ها خدمت کنند؛ بلکه خود پدر و مادر هم نیازهایی دارند که فرزندان باید به آن ها توجه کنند.
مثلاً: گاهی پدر و مادر نیاز به حرف زدن و درددل با فرزند خود را دارند. فرزند در این شرایط باید همچون گوشی شنوا برای والدین باشد.

 ج)کنترل خشم

ارتباط صحیح با پدر و مادر زمانی حاصل می شود که این ارتباط علاوه بر صمیمیت همراه با احترام باشد. این نوع برخورد حاصل نمی شود مگر با کنترل خشم و عصبانیت.

 د) گاهی خود را به جای والدین گذاشتن

شاید گاهی وقت ها از مراقبت ها و امر و نهی های مداوم پدر و مادر ناراحت و کلافه شده باشید. در این مواقع اگر ناراحتی آن ها را درک کنید راحت تر می توانید این امر و نهی ها را بپذیرید؛ پس بهتر است ساعاتی خود را به جای والدینتان بگذارید و ببینید چه چیز موجب آزار و اذیت شما می شود و در آن وقت نحوه برخوردتان چگونه است؟

 

 

@tanha_rahe_narafte


از مبل قهوه ای دو نفره روی مبل یک نفره پرید. جیغ کشید. با مجری تلویزیون با صدای بلند شروع به شعر خواندن کرد. روی مبل بالا و پایین پرید. صدای فنرهای مبل بلند شد. مادر اخم هایش را درهم کرد:"بپر پایین بچه."

مینا بالا و پایین پرید. صدای مادر را نشنید. مادر بازوی لاغر مینا را گرفت. او را از مبل پایین آورد. با صدای بلند گفت:" می شینی سرجات و کارتون می بینی."

مینا بغض کرد. با گریه گفت:" حوصلم سل میله، من تنها."

 مادر بدون اینکه به حرف های مینا گوش کند به آشپزخانه رفت. مینا با چشم های غرق در اشک به دامن مادرش نگاه کرد که با هم زدن خورشت تکان می خورد. دست هایش را روی زانوهایش گذاشت. سرش را روی آنها قرار داد. به تلویزیون خیره شد. خاله بهار  با ببعی حرف می زد و می خندید. مادر پشت سرش روی مبل نشست. مینا گفت:" کاشکی خاله بهار مامانم بود."

مادر از حرف مینا یکه خورد. فکر کرد اشتباه شنیده، از مینا پرسید :" چی گفتی؟" مینا سرش را به سمت مادر چرخاند و گفت:" چلا باهام بازی نمی کنی ، خاله با ببعی بازی می کنه ولی تو همش  میگی،حوصله ندالم. من می خوام بلم پیش خاله."
 

 

@tanha_rahe_narafte


 

بابا اخلاقش خیلی جدی و محترمانه بود. از آن طرف هم همیشه سرش شلوغ بود. همین باعث شده بود که رابطه مان مثل خیلی از پدر و دخترها نشود. خودش هم این را متوجه شده بود. یک روز صدایم کرد. رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد. خیلی سرخ شدم. گفت: مریم جان! از فردا بعد از نماز صبح به مدت ۴۵ دقیقه می نشینیم و با هم صحبت می کنیم. چهل و پنج دقیقه اش عجیب نبود. در طی این مدت به برنامه ریزی های دقیقه ای اش عادت کرده بود.

گفتم: درباره چه موضوعی؟

گفت: در هر موضوعی که دلت بخواهد.

صبح وقتی رفتم اتاقش. بابا سوره عصر را خواند و منتظر شد تا من صحبت کنم؛ اما من آنقدر خجالت می کشیدم که خودش فرمان را گرفت دستش. این برنامه همه روزه مان بود. کم کم من هم یخم باز شد و صحبت می کردم.

در همین برنامه صبحگاهی می رفتیم بیرون دور می زدیم. نان می گرفتیم و برمی گشتیم. قبلا گواهی نامه رانندگی گرفته بودم. خودش می نشست کنار دستم تا دست فرمانم خوب شود. این برنامه این قدر ادامه پیدا کرد که آن شرم و خجالت تبدیل به صمیمیت شد. چقدر شیرین بود. تازه پدرم را پیدا کرده بودم.

 

راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید

منبع:خدا می خواست زنده بمانی ؛ کتاب صیاد شیرازی، فاطمه غفاری، صفحه ۷۰-۷۱

 

@tanha_rahe_narafte


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نسیم زندگی معرفی صنایع برتر کشور طراحی لوگو آرم طراحی برند هبوط خدمات کامپیوتر ساعی سخت افزار نرم افزار شبکه و لپ تاپ مواد مخدر عسل هنرمند آنالیز بهتــرین مشـــاوره تلفنـــی 09909374182